معنی یک سوم من

حل جدول

لغت نامه دهخدا

یک سوم

یک سوم. [ی َ / ی ِ س ِ وُ / س ِوْ وُ] (اِمرکب) سه یک. یک ثلث. ثلث. یک جزء از سه جزء چیزی.


سوم

سوم. [س ِ وُ / س ِوْ وُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) سه که ثالث باشد. (آنندراج). سیم. چیزی که در مرتبه ٔ سه واقع است. (ناظم الاطباء):
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره.
فردوسی.
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم
خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب.
ناصرخسرو.
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.
سعدی.

سوم. [س َ] (ع اِ) بها. (منتهی الارب) (آنندراج). بها. قیمت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

یک سوم

عددکسر یک ثلث ثلث سه یک.

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

گویش مازندرانی

سوم

سوم


یک من

مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه

فرهنگ معین

سوم

(س وُُ) (ص.) در مرتبه سه. نفر سوم، هفته سوم.

معادل ابجد

یک سوم من

226

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری